پرژین

ساخت وبلاگ

داشتم مطلب کوتاهی را درباره "خمرهای سرخ" و ویرانی وحشتناکی که حکومت چهارساله شان در کامبوج به جا گذاشت را می خواندم.آیا می دانستید آن وحشی ها تحصیل کرده های بازگشته از فرانسه بوده اند؟

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 39 تاريخ : شنبه 18 شهريور 1402 ساعت: 15:36

ماشین لباسشویی را عمدا با دو قسط آوردیم.البته چهار میلیون از کل پول کم داشتیم.اما،خوب آن لباسشویی درست است که مدل بالایی است و برند مشهوری،اما گران بود به هر حال و اصلا هم تخفیف نمی دادند و من هم با دوقسط آن را برداشتم‌.حالا داستان از اینجا شروع می شود:چکی که برای قسط دوم داده بودم را خودم در سامانه صیاد ثبت کرده بودم و تایید را دیده بودم.اما،امروز زنگ زدند که چک ثبت نشده است.دوباره رفتم توی سامانه که چک را ثبت کنم.اما،سامانه مشکل داشت و یا تایید نمی کرد یا یک تایید می کرد و سریع خارج می شد.زنگ زدم و توضیح دادم که نگران نباشند.اگر تا شنبه ثبت نشد در موعد مقرر می روم و کارت می کشم.اگر هم نمی خواهند اعتماد کنند،تخفیف دهند تا همین الان پول را کارت به کارت کنم.این پیشنهاد من بود و پیشنهاد آنها؟همین الان پول را بدون تخفیف کارت به کارت کنم!شوخی نمی کرد.خیلی جدی درخواست بقیه پول را میکرد بدون تخفیف.من بحث را ادامه ندادم و گفتم تا شنبه حتما چک را ثبت می کنم.اما،بحث با اصرار از طرف فروشنده برای پرداخت باقی پول ادامه دار شد با این توجیه که او تازه ازدواج کرده است و من باید کمکش کنم!چیزی اشتباه نیست دوستان؟آیا عرفش این نیست که فروشنده ها تخفیف دهند؟آن فروشگاه،فروشگاه معتبری است و حتما صاحبانش وضعیت مالی خوبی دارند.تازه نداشته باشند هم آیا وظیفه مشتری است که برای تهیه جهیزیه پسر صاحب فروشگاه آستین همت بالا بزند؟ پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 38 تاريخ : شنبه 18 شهريور 1402 ساعت: 15:36

اسم گلی که خانم همکارم به من داده بود را با اسنفاده از اپلیکیشنpicture this که یکی از دوستان همین جا معرفی کرده بودند را پیدا کردم: نعنای مکزبکی.گل بسیار زیبا و خوش بویی است که من یک قلمه را در اداره گذاشتم و یکی دیگر را آوردم خانه.امروز دیدم که گل توی خانه هم خیلی بیشتر رشد کرده است و هم شاداب تر است و من نارسسیم طور این رشد و شادابی را به حضور خودم در این خانه ربط دادم.اما،من در اداره هم حضور دارم و از لحاظ نور هم موقعیت دو تا گلدان یکی است.پس چه رازی در کار است؟دو تا جواب به نظرم رسید.جواب سریع حضور وراج و دستیار است که وجدانا به حدی انرژ ی هایشان منفی است که موج آن انرژی های سیاه من را هم می گیرد و اعصابم را به هم می ریزد چه برسید به یک گل نازک خوش بویی که تازه در گلدان کاشته شده است!جواب دوم خودم هستم.ببین من در خانه خود_خودم هست بدون هیچ فیلتر و ریا و زور و اجباری.اما،در اداره اجبارهایی به هر حال حاکم است و شاید این اجبارها سطح انرژیم را تغییر می دهد و من خانه از لحای انرژی همان من اداره نیست و گل این را می فهمد.آخی! پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 44 تاريخ : شنبه 18 شهريور 1402 ساعت: 15:36

چرا وقتی با آدم ها شبیه انچه با تو رفتار کرده اند،رفتار می کنی،شوکه می شوند؟ پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 39 تاريخ : دوشنبه 13 شهريور 1402 ساعت: 5:34

سال 2020 یک خانم جوان که احتمالا پولدار بوده است آخرین مدل ماشین لباس شویی از برند سامسونگ را می خرد و می برد می گذارد توی خانه اش.اما،استفاده نمی کند و همانطور آکبند می ماند و در نهایت تحویل می دهد به فروشگاه لوازم خانگی معتبری که مادرم از آنجا خرید می کند.هفته پیش من رفتم تا قیمت ماشین لباسشویی بگیرم برای مامان و تا رسیدم فروشنده ها گفتند که شانس آورده ام و یک ماشین لباسشویی اصل سامسونگ دارند که یک مشتری به آنها سپرده است که برایش بفروشند زیرا خودش رفته است کانادا.قیمت هم سی و هشت و نهصد بود.با توجه به اصل بودن لباسشویی و آکبند بودن آن و اعتبار فروشگاه تصمیم گرفتیم آن را بخریم.اما،من همچنان در مورد آکبند بودنش تردید داشتم تا اینکه امروز رفتم و لباسشویی را دیدم و واقعا آکبند بود.اما،چطور ممکن است کسی یک لباسشویی بخرد و استفاده نکند؟جواب:- ببین این رو یه خانمی خریده بود که می خواست اینجا شوهر کنه.نگو شوهر اینجا نیست.کاناداست!و بدین ترتیب من به جواب سوالم رسیدم. آخر چطور ممکن است کسی یک لباسشویی بخرد و استفاده نکند؟والا!◇ من معمولا کنجکاوی نمی کنم.این بار هم واقعا به این صراحت سوال نکردم فقط گفتم:- چه خوب که اکبنده!خیلی عجیبه که استفاده نشده!و اما فروشنده خودش باشعور بود و سوال ذهن من را جواب داد..البته که جواب تا حدی بازاری بود‌.اما،جواب بود به هر حال!◇ و اینکه دنیا طوری می چرخد که یک ماشین لباسشویی که یک دختر جوان برای جهیزیه خودش خریده است سر از خانه مادرم من در می آورد اگر شانس و احتمال و بازی نیست،چست؟ پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 39 تاريخ : دوشنبه 13 شهريور 1402 ساعت: 5:34

کسانی که هورامان رفته اند می دانند که مردمان آنجا هر چیزی که بتواند خاک را در خود نگه دارد را به گلدان تبدیل می کنند.از سطل ماست و حلب روغن گرفته تا شیشه نوشابه و لیوان های بستنی.حالا،از خوش شانسی من تنها خانمی که در این ساختمان با من همکار است و از سر اجبار با هم دوست شده ایم از اهالی هورامان است و بنابراین اصلا جای تعحب نیست که توی اتاقش پر از گلدان باشد و همچنین برای سرکار خانم از جا کندن قلمه یک گل از یک گلدان و انتقال آن به گلدان دیگر به مثابه آب خوردن است و چنان با مهارت با یک لنگه قیچی گل را از ریشه در می آورد و تقدیم می کند که انگار تی بگ چای را می اندازد توی آب جوش و در می آورد.این را از این نظر نوشتم که خودم در انجام این کار بسیار ضایع عمل می کنم و هر بار که چنین تلاشی می کنم نتیجه تلاشم به خشک شدن هم قلمه و هم گل اصلی می انجامد.از این رو است که کار مهمی است و مهارت خانم در این کار ستودنی است.تا حالا،از این خانم دو تا قلمه نصیب من شده است که هر دو را از گلدان های اتاق خودش برایم جدا کرده است و یکی از آنها از این رونده های سبز-بنفش است که اسمش را نمی دانم و آن یکی سنسوریایی است که برخلاف سنسوریای خودم از عرض زیاد می شود نه از قد.هر دو تا را توی گلدان کاشتم و حال عمومی هر دوتا تا حالا کاملا خوب بوده است با کمال خوشحالی.اما،،همین خانم دیروز گفت در خانه یک گل دارد که هم گل می دهد و هم بوی خیلی خوبی دارد و قول داد برایم بیاورد و چه خوش قول است این خانم.امروز برایم دو قلمه از آن گل آورد و به به، به آن عطر و بو که انگار مخلوطی بود از بوی پونه و آویشن.یک بوی سرد و خنک که حال آدم را در کسری از ثانیه تغییر می داد.مخصوصا که اگر با انگشت برگهایش را لمس میکردی،تا چند دقیقه بعدش پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 43 تاريخ : شنبه 11 شهريور 1402 ساعت: 15:16

من کوله پشتی سبک ندارم.این را هفته پیش که می خواستم بروم تخت سلیمان فهمیدم(.فک کن قبل از اون نمی دونستم که کوله سبک ندارم).امروز داشتم از خیابان رد می شدم ‌که یک کوله سبک با طرح بسیار زیبا و رنگ کرم در بساط یکی از دستفروش ها چشمم را گرفت.کوله را بلند کردم که ببینم چقدر وزن دارد.وزنش زیاد نبود.اما،جنسش چنگی به دل نمی زد.قیمتش هم زیاد بود.فک کن یک کوله زپرتی سبک که اول فکر می کردم پلاستیکی است اما حتی پلاستیک هم نبود سیصد هزار تومان قیمتش بود.با همه این ها در شش و بش بودم که آیا بخرم یا نخرم؟همزمان با فرورفتن من در بخر تفکر یک خانم با یک دختر نوجوان رسیدند و راست رفتند سراِغ کوله های گرانتر حدود ششصد تا هفتصد هزار تومانی.دستفروش محترم حدس زد آن ها مشتری های واقعی تری هستند.به هر حال هم از اول رفته بودند سراغ کوله های گرانتر و هم یک دختر نوجوان با خانم بود که به احتمال بالا محصل بود و به احتمال بالاتر کوله لازم داشت و شانس فروش کوله به آنها بیشتر بود تا من.یعنی دستفروش محترم کلا خیر من را بخشید و رفت سراغ آن خانم ها و گفت:- اینا خارجی هستند و جنسشون خیلی بهتره.البته خوب گرانتر هم هستند به هر حال .باید هم باشن.شما اینا رو با هم مقایسه کن.جنس این رو ببین با این!بعد یک کوله از آن هایی که من انتخاب کرده بودم برداشت و گفت:- به نظر شما این جنس با ابن جنس فرقی نداره؟این رو از گونی ساختن!آنجا بود که من ارشمیدس طور دریافتم کوله انتخابی من پلاستیک نیست و گونی است و چه بهتر.همچنان در شش و بش خریدش بودم.راستش حالا که فهمیده بودم گونی است بیشتر از آن خوشم آمده بود بس که من از پلاستیک بدم می آید.اما،سیصد هزار تومن برای نیم متر گونی زیاد بود.نبود رفقا؟ پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 42 تاريخ : شنبه 11 شهريور 1402 ساعت: 15:16

کنار پارک چند تا غرفه شیربنی و ترشی فروشی و یک لوارم التحریر و چند تا خنزرپنزر فروشی را گذاشته بودند کنار هم و اسمش را گذاشته بودند نمایشگاه.البته که یک غرفه ویژه هم داشت.کلانه فروشی.کلانه فروشی را دو تا خانم اداره می کردند یکی از یکی خوشگل تر و سروزبان دارتر و زبروزرنگ تر و ماهرتر.من تقریبا دو ساعت پیش نمایشگاه رفتم و یک صف گرفتم و رفتم که یک دوری بزنم.ترشی ها عالی بودند.لیته خریدم با خیارشور با شوید که معرکه است.خیلی زود دورم تمام شد و برگشتم توی صف.خیلی شلوغ نبود.اما،این مردم انگار قحطی است ده تا ده تا سفارش می دادند.می رفت که کلافه شوم.اما،سعی کردم تمرکزم را بگذارم روی موسیقی ملایمی که داشت پخش می شد تا بتوانم تحمل کنم.واقعا هم موسیقی کار خودش را کرد و تحملم را بالا برد تا اینکه خانمی صف را بر هم زد.خانم گفت قبل از من است.اما،مطمئن نبود.قبول کردم که قبل از من برود اما هی قسم و آیه می خورد و نشانه می آورد که واقعا نوبت اوست.رفت روی اعصابم.اول یواش و بعد کمی بلندتر از یواش گفتم:باشه!یهو خمیر تمام شد و خانم قبل از من گفت آنها می بایست خمیر آماده توی یخچال می گذاشتند.خانم کلانه پز گفت یخچالش جا ندارد و خمیر کلانه باید در لحظه آماده شود.خانم عصبانی شد.کل کل بین خانم ها ادامه داشت و در نهایت خانم عصبانی گفت که شوهرش شاطر است و این بهانه ها سرش نمی شود و می داند این خمیر تا نیم ساعت دیگر هم ور نمی آید و سفارشش را تغییر داد.دلمه خواست با نان..شش تا نان.پخت هر نان به اندازه پخت سه تا کلانه زمان می برد.این را خانم کلانه پز گفت و خانم عصبانی گفت اینطور نیست و شوهرش با سرعت خیلی بالا نان می پزد.خانم ها گفتند چه خوب که شوهر دارد.چون هیچ کدام از آنها شوهر ندارند و بهتر است بجای اینقدر پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 39 تاريخ : شنبه 11 شهريور 1402 ساعت: 15:16

باستان شناس مستقر در تخت سلیمان با احساس گفت:- سلام.خوش آمدید.شما همین الان وارد یک محوطه هزار و چهارصد ساله شدید.زمانی که اعراب به ایران حمله کردند،ایرانیان را آتش پرستانی می دانستند که باید تمام نمادهای آتش پرستی شان را نیست و نابود کرد از جمله و مخصوصا آتشکده هایشان.آتشکده های مهم آن زمان هم سه آتشکده بودند به اسم های:1.آتشکده آذرگشسب که ما در حال قدم زدن در آن بودیم و مخصوص طبقه پادشاهان ساسانی بود.2.آتشکده آذرفرنبغ در فیروزآباد شیراز که برای موبدان در نظر گرفته شده بود.3.آتشکده آذربرزین در نیشابود که متعلق به طبقه کشاورزان بود.حالا اعراب آمده اند و می خواهند هر سه آتشکده را ویران کنند.اینجا خردمندان آریایی به میدان می آیند و می فهمند که اعراب کتابی دارند که بسیار به آن معتقد هستند و در آن کتاب در مورد مرد بسیار جالبی صحبت شده است به اسم سلیمان که خیلی اکشن سوار قالیچه می شده است و با حیوانات حرف می زده است‌خرمندان آریایی تصمیم می گیرند آتشکده ها را به اسم محل زندگی سلیمان به اعراب معرفی کنند و برای این هدف دست به داستان سرایی های جالبی می زنند که:- رفقا اینجا آتشکده نیست.آتشکده کحا بود؟.اینجا تخت سلیمان است و آن ورش قلعه بلقیس زن سلیمان است و آن طرفش زندان سلیمان است که دیوها را در انجا غل و زنجیر می کرده است!مسجد سلیمان هم چنین داستانی دارد و گویا تخت جمشید هم تا قرن ها به قصر سلیمان مشهور بوده است.و قصه ها را انقدر با آب و تاب می گویند که هنوز مردم محلی برای دعا و نیایش به آنجا می آیند.البته از کجا معلوم نمی دانند آتشکده است و با علم بر اتشکده بودنش دعا نمی کنند؟این از این.1.دریاچه:رنگش سبز کله غازی بود وقتی ما آن را دیدیم.گویا در طول روز رنگ های متفاوتی را نشان می دهد پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 39 تاريخ : چهارشنبه 8 شهريور 1402 ساعت: 13:32

اول صبح و هنوز آفتاب نزده،سه تا کار روی میزم گذاشته بودند که لازم بود بخاطرشان به سه نفر فحش بدهم.اما،چون هنوز کاملا لوود نشده بودم نمی توانستم با سرعت همیشگی ام تصمیم بگیرم اول به کی فحش بدهم.بنابراین یک مثلث توی ذهنم کشیدم و اژدها را گذاشتم راس مثلث و رییس و معاون را در کنار دو راس دیگر.فک کنم ناخوادگاهم می دانست اول باید به پروین فحش بدهم.اما،خودآگاه یاری نمی کردم و ذهنم بین پروین و ریس و معاون می چرخید.همه این ها سی ثانیه هم طول نکشید و خوشبختانه تلفنم زنگ زد.سیروان پیشخدمت اداره پشت خط بود که یک شف درست و حسابی است برای خودش و معمولا هر روز زنگ می زند و سفارش صبحانه می گیرد.اما،امروز سوال دیگری داشت:- صبحونه رو با نون باگت می خورید یا نون دیگه؟- مگه صبحونه چیه؟- قارچ و مرغ.- باگتبعد از این مکالمه کل مثلث در ذهنم محو شد و فقط به آن مکالمه پر از خوشبختی فکر کردم.کم سعادتی نیست که چنین صبحانه ای برای آدم فراهم شود.حتی توی بهشت هم بر اساس آن چیزهایی که فرو کرده اند توی مغرمان صبحانه، فوق فوقش شیر است با عسل.البته مطمئن هم نیستم هم شیر سرو شود و هم عسل.احتمالا فقط یکی خواهد بود.حتی اگر دو تایش سرو شود فک نکنم به خودمان برسد.احتمالا می رسد به بچه های بالا. به هر حال همین شانس حی و حاضر الانمان ول کن ما نخواهد شد و هلک و هلک همراهمان تا انجا هم خواهد آمد و اگر این شانس باشد یا شیر است یا عسل.شیر و عسل با هم به ما نمی رسد.البته که همه این ها احتمال است و من واقعا مطمئن نیستم اینطوری باشد.حالا باید بریم و ببینیم! پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 38 تاريخ : چهارشنبه 8 شهريور 1402 ساعت: 13:32

تا نایلون بلاها را دست سارا دیدم،فهمیدم چه فکری در سر دارد و اولین جمله ام این شد:- من بلال نمی خورم!- باشه.علیرغم آن "باشه" سارا بعد از چای و میوه بلند شد و گفت می خواهد بلال کباب کند.- من بلال نمی خورم- حالا بذار درست کنیم- به شرطی که صد تا صفرش رو خودت انجام بدی.من حوصله بلال کباب کردن ندارم- باشهسارا اول برگ های دور یک بلال را جدا کرد و بعد رفت سراغ گاز روشن کردن.در این فاصله من تصمیم گرفتم حداقل برگ های بلال خودم را جدا کنم.من داشتم برگ ها را می کندم و سارا داشت با شعله های گاز سر و کله می زد و هر چند دقیقه یک بار یک غری می زد:- این چزا جرقه نمی زنه؟- به برق وصل نیست- چرا؟- سه راهی ندارم- خوب بخرو دوباره- این چرا روشن‌نمیشه؟- به کم مکث می خواد- چقدر مکث؟- چند ثانیهدر تمام مدت مکالمات بالا من داشتم برگ های دور بلال خودم را می کندم و تمام نمی شد.گفتم: - چه تکاملی؟- تکامل چی؟- این بلال! چه تکاملی پشت این برگ ها هست.فک کن این همه برگ دور اون دونه هاست.- فک کردم گاز رو میگی!- گاز چه ربطی به تکامل داره؟- نمی دونم.حالا سارا برگشته بود توی سالن و تلاش من را برای کندن برگهای بلال نگاه می کرد و انتظار داشت خودم بروم گاز را روشن کنم.من همچنان در بحر بلال بودم و ان برگ ها و دانه ها و رشته های نازکش.به سارا گفتم:- این رشته ها رو نگاه کن شبیه مو هستن.چقدر هم خوشگل!- آره.من می خورمشون!- واقعا؟- آره شیربنه.خوشمزه ست!بالاخره کندن برگ های بلال من هم تمام شد و رفتم گاز را برای سارا روشن کنم و روشن هم کردم و سارا یک ثانیه بلال خودش را روی شعله گاز چرخاند.اما،ثانیه بعد تلفنش زنگ خورد و من ماندم و دو تا بلال و یک شعله روشن گاز‌.با حیای خودم یک شعله دیگر را هم روشن کردم و با کمک دو دست مشغول پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 27 تاريخ : چهارشنبه 8 شهريور 1402 ساعت: 13:32

شعور یعنی وفتی داری بلال می خری،بلال ها رو باز نکنی و با ناخن تست نکنی که آیا شیره دار است یا نه؟

دلم می خواست جمله بالا را به آن خانم جوان بیشعور می گفتم.اما، ترسیدم و بجاش سر فروشنده بدبخت غر زدم که چرا اجازه می دهد چنین اتفاقی بیفتد؟

◇ من با همه تبحرم درجدا کردن میوه های خوب از بد، واقعا راهی برای تشخیص بلال خوب نمی شناسم.چه کار می کنم؟ به شانسم اعتماد می کنم.

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 51 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1402 ساعت: 0:45

برادرزاده ام-همانی که از بین همه خوبان دختر لیلا را برگزیده است برای عاشقی_ وقتی خیلی بچه بود و وسیله ای گم میشد و به اطلاعش می رساندیم که مثلا قطارش نیست و گم شده است خیلی با اعتماد به نفس می گفت:- گم شده؟ پس صداش بزنید!بعد خودش شروع می کرد به صدا زدن وسیله گم شده و مثلا قطار را صدا می زد و اتفاق عجیب و جالب این بود که ناگهان قطار پیدا میشد!امروز صبح در اداره و در حال فکر کردن به پاسپورتم بودم و اینکه واقعا لازم بود تمدیدش کنم؟تا اسفند ماه معتبر بود و میشد با آن استانبول را رفت و برگشت.به هر حال پاسپورتم فعلا توی هوا بود و یهو به سرم زد صدایش بزنم:- پاسپورت!پاسپورت!صدایش زدم و بعد اول شک کردم که عقلم را از دست داده ام.اما،یادم آمد واقعا مگر معلوم است دنیا بر چه اساسی بنا شده است و از کجا معلوم پاسپورت صدایم را نشنیده باشد؟اصلا مگر جهان کشک و پشم نیست؟عصر سارا قرار بود بیاید اینجا و دقیق وقتی که داشت ماشینش را پارک می کرد زنگ در را زدند و فهمیدم پستچی است.دم در رفتم و بدون گرفتن امضا و یا حتی پرسیدن اسم و یا مهم تر از ان بدون سلام و علیک پاسپورتم را تحویلم داد و رفت.به سارا گفتم:- دیگه من مشکلی ندارم- الان من مشکل دارم!مشکل سارا چه بود؟دوستی که ده سال است قرار است بیاید سنندج تصمیم گرفته است هفته آینده بیاید به همراه خانواده بیاید و سر صبرهم بیاید طوریکه تمام مسیر بوشهر تا سنندج را بگردند و وقتی اینجا رسیدند و سنندج را هم گشتند همراه سارا و با ماشین انها بروند هولیر.به سارا گفتم:- خوش به حالت داری میری هولیر!- خوب تو هم بیا!◇آه از این درونگرا بودن.◇ معلوم نیستند دوستان سارا کی برسند و کی بروند هولیر و کی برگردند‌.◇یک دوست دیگر سارا از اصفهان قرار است بیاید و کردستان را بگردد پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 54 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1402 ساعت: 0:45

روزی مردی وارد یک روستا می شود و از اولین شخصی که می بیند می خواهد اسم سه تا از ادم های خوب روستا را به او بگوید.مرد هم اسم دو نفر را می برد و برای سومی می گوید که:- حیف که نمیشه آدم اسم‌خودش رو هم بیاره!حالا چرا این را نوشتم؟زیرا امروز آن را شنیدم و حسابی خندیدم.(ماجرا که به کردی تعریف شود بسیارربامزه تر می شود).این دلیل اول.دلیل دوم هم که واضح و مبرهن است می خواهم از خودم تعربف کنم.چون آن دنیای واقعی است که متاسفانه ادم نمی تواند باید و شاید از خودش تعریف کند.اینجا می شود.قبل از اینکه شروع کنم به تعریف از خودم از کامنتی بنویسم که دیروز دیدم و برایم نوشته شده بود که زیر پوستی پز داده ام.عرض کردم که زیر پوستی نبوده است و اصولا من رک و راست و بی محابا پز می دهم.پز درست زندگی کردن تا آنجا که بشود و شعورم تشخیص بدهد در مسیر درست هستم.کار سختی است این کار و کسانی که در این مسیر هستند یعنی مسیر راست و درست و آزار نرساندن به نه تنها آدم های دیگر بلکه طبیعت و پرنده و چرنده هم،حق دارند پز دهند و من هم یکی از آنها.اصلا امروز یک فایل گوش می دادم در مورد آدم های اخلاقی و غیر اخلاقی.فکر می کنید اساس ذهن اخلاقی ترین آدم ها بر چه ستونی استوار است؟آزاد بودن هر کاری در زندگی به شرط آزار نرساندن به هیچ انسان دیگری.اوه،دارم از آن چیزی که می خواستم بنویسم دور می شوم.اما،بحث اذیت و آزار شد و نمی شود که من یاد اژدها نیفتم.امروز باخبر شدم که من را به عنوان مسئول حجاب و عفاف سازمان معرفی کرده است استانداری.یعنی این افعی هر کاری از دستش بربیاید انجام می دهد که یک نیشی بزند و امیدوارم این داغ روی دلش بماند.حداقل در این مورد ماند.چون من با شنیدن ان خبر دو پا داشتم،دو پای دیگر قرض کردم و خودم را رساندم پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 51 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1402 ساعت: 0:45